آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آروین من

به شیرینی عسل، به سرعت باد

وقتی پیغام رو می خونم، از شدت خوشحالی با سرعت شماره موبایل رو می گیرم. توی دندون پزشکیه و نمی تونه صحبت کنه. تصمیم می گیرم تا روز قرار باز هم با دوست مجازیم بصورت مجازی صحبت کنم تا این دفعه فقط از نزدیک و رودررو  صدا و محبتش رو بشنوم.  دم مطب دکتر، مامانای بچه بغل صف کشیدن. آره قرارگاه من و دوست نی نی سایتیم مطب یک دکتر معروف است. من در میان چهره مادرها و بچه ها بدنبالشان می گردم اما او باهوش تر از من سریع پیدایم می کند بی هیچ شک و شبهه ای .... نزدیک سه ساعت در مطب دکتر هستیم تا نوبتمان شود ولی برای من زمان خیلی سریع می گذرد. یک دقیقه هم بین ما به سکوت نگذشت هههههههه نهایت استفاده را می کنیم تا این دوری یک ساله را جبران کنیم. &...
23 آذر 1391

کیه کیه در می زنه؟ منم منم مادرتون غذا آوردم براتون!!!!!!!!!!!!

همه قالی ها بجز قالی پذیرایی رو دادم قالیشویی. خونه حسابی سرد شده. ترجیح می دم من و تو توی همون پذیرایی بخوابیم. اتوبوست رو میاری می ذاری کنار بالشتت. کامیونت رو پر از ماشین کردی و داری میاری که یه موقع اونا هم از همخوابی با تو حسودیشون نشه. کابینش از جا در میاد. بیچاره این همون کامیونیه که از بس روش بالشتک گذاشتی و روی سنگای خونه سواری از ش گرفتی همش چرخاش در میره. بهت می گم مامان صبح کابینش رو درست می کنم. حالا بخواب. نصف شب پاشدی نشستی بالای سر کامیونه و داری باهاش ور می ری. نگات می کنم. چشات بسته است و از زور خواب بازشون نمی کنی. " داری چکار می کنی؟" با همون چشمای بسته :" دالم دلستش می کنم"  " بخواب صبح من درستش می کنم" می خ...
17 آذر 1391

ووووووووووول وووووووووووولک

می خوایم بریم بیرون، با عجله دارم شلوارت رو پات می کنم. از عقب خم شدم روت و شلوار رو گرفتم جلوت. در یک لحظه تصمیم می گیری جفت پا بپری تو شلوار!!!!! با سر اومدی توی گلوم، برای چند ثانیه راه نفس کشیدنم بسته شد و ماهیچه های گردنم گرفت. درد شدید و وحشتناکی بود مردم و زنده شدم. ..... اما به هرحال این ماجرا هم با چند دقیقه استرس و شوک تموم شد اما این بار بازیگوشی تو منو یک ماه سر کار گذاشت. یک ماه فکرو خیال و دل نگرانی فقط بخاطر ........ خانمه چند بار برات توضیح می ده تو باید برای چند ثانیه به این صورت آدمک نگاه کنی و من که می دونم هر چی بگم تو کار خودت رو می کنی، هیچی نمی گم مگه اینکه از یه غریبه شاید حساب ببری و زودتر من از فشار نگاههای منتظ...
14 آذر 1391

ماشین ماشین و بازهم ماشین

وقتی دوستت توی سفر مامان و باباش رو مجبور کرد در عرض دو روز سه تا ماشین براش بخرن، اونموقع فهمیدم عشق دیوانه وار پسرا به ماشین همه گیره. امیرحسین هم یه کلکسیون ماشین داره که من روزای اول تعجب می کردم. اما الان می بینم خیلی عادیه. چون اون در عرض هفت سال این تعداد ماشین رو جمع کرده اما تو در عرض دو سال داری خونمون رو به یه پارکینگ تبدیل می کنی. البته اعتراف می کنم که من به اندازه بقیه مامان و باباها به علاقه تو اهمیت نمی دم و به قول بابا هومن دنبال اسباب بازی های آموزشی هستم. چکار کنم وقتی می بینم با سن کمت پازل ها رو می چینی یا همه اشکال، اعداد، حیوانات و زبان انگلیسی رو داری از اسباب بازی ها و کتابهات یاد می گیری یا با لوگوهات برج، صندلی، ...
3 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد